جذابيتهاي پنهان سوسياليسم و پوپوليسم
جذابيتهاي پنهان سوسياليسم و پوپوليسم
جذابيتهاي پنهان سوسياليسم و پوپوليسم
نويسنده:دکترموسي غني نژاد
شكي نيست كه برخي از آرمانهاي جنبشهاي سوسياليستي و پوپوليستي بهطوري كلي ناظر بر ارزشهاي جهانشمول انساني و بسيار متعالي است. مساواتطلبي، فقرستيزي، نفي سلطهگري و استثمار ازجمله مهمترين آنها است. اما اين آرمانگرايي متعالي تنها علت جذابيت اين ايدئولوژيها نيست، چرا كه اين اهداف انساندوستانه در حقيقت وجه مشترك تقريبا كل مكاتب فكري به ويژه انديشه مدرن است كه براساس دو ارزش بنيادي آزادي و برابري قرار دارد.
واقعيت اين است كه برخي جذابيتهاي پنهان و در عينحال غيرقابل دفاع به لحاظ اخلاقي نيز در انديشههاي سوسياليستي و پوپوليستي وجود دارد كه هواداران آنها كمتر تمايلي به بحث درباره آنها دارند و معدود انديشمنداني از اين گروهها كه در اين خصوص سخن گفتهاند عموما جزو مرتدين اين نحلههاي فكري تلقي شدهاند. گريز از آزادي و مسووليتپذيري، امتناع از پذيرفتن اصل علمي عدم قطعيت دانش تجربي، ادعاي شناخت سير حوادث آينده و پافشاري صريح يا ضمني بر نوعی پيشگويي و پيامبرمآبي را شايد بتوان از مهمترين ويژگيهاي جذابيت پنهان سوسياليسم دانست.
كارل ماركس، مهمترين نظريهپرداز جنبشهاي سوسياليستي در قرن نوزدهم ميلادي، همانند بسياري ديگر از همفكران خود به نوعي دترمينيسم تاريخي اعتقاد داشت، يعني اينكه مسير حوادث تاريخ بشري از الگوي معين و اجتنابناپذيري تبعيت ميكند كه به روشني قابل شناخت و تبيين است و براساس آن سير محتوم رويدادهاي آينده را ميتوان پيشگويي كرد. طبق اين الگوي فكري، ماركس به پيروزي نهايي سوسياليسم در آينده نه چندان دور يقين داشت و معتقد بود كه ارادههاي فردي انسانها نميتواند مانع اين حركت كلي و اجتنابناپذير تاريخي گردد. واضح است كه اينگونه پيشگوييها كه حاكي از نوعي رويكرد «عرفاني» به تاريخ بشري است فاقد اعتبار علمي است، اما بدون ترديد براي كسانيكه به هر دليلي به سوسياليسم اعتقاد پيدا كردهاند ميتواند مايه تسلي و آسوده خيالي باشد. اگر سوسياليسم همانند آفتاب در افق تاريخ بشري بهطور اجتنابناپذيري طلوع خواهد كرد در اين صورت چه نيازي به تلاش فردي و مسووليتپذيري است؟ اگر با اراده مختار انسانها نتوان سير حوادث را تغيير داد، آزادي و مسووليت فردي چه معنايي پيدا ميكند؟ سوسياليسم بهرغم ماهيت انقلابي آن به طور تناقضآميز و ضمني حاوي پيامي از نوعي تقديرگرايي و تسليم به سرنوشت است. انسانها با اعمال خود تنها ميتوانند موجب تسريع يا تعويق اين حركت تاريخي محتوم شوند، اما قادر به تغيير مسير تاريخ نيستند. اين تقديرگرايي در عينحال توجيهكننده سركوب ضدانقلابيوني است كه طلوع خورشيد سوسياليسم را ميخواهند به تعويق اندازند. به سخن ديگر انسانها حتي در محدوده تنگ حركت محتوم تاريخ آزادي عمل ندارند، آنها تنها مجاز به يك انتخاب هستند و آن جامعه آرماني يا سوسياليسم است، هر انتخاب ديگري تبهكارانه و مستوجب مجازات است.
جذابيت تقديرگرايي در رها كردن انسانها از شك و ترديد و مسووليت سنگين انتخاب است. انسان مدرن كه شادمانه خود را آزاد از قيدوبندها و تكاليف جامعه سنتي ميبيند، در عين حال خود را با معضل بزرگ انتخاب و مسووليت ناشي از آن رودررو مييابد. انسان مقيد و مكلف تقديرگرا كمتر دچار نگراني، ترديد و تشويش است و آسوده خيال خود را تسليم سرنوشت ميكند. اما انسان رها شده مدرن مسير زندگي از پيش تعيين شدهاي در برابر خود ندارد و امكان انتخابهاي متعدد و مسووليتهاي فردي مترتب بر آنها او را به شدت مضطرب و آزرده ميكند. سوسياليسم و تقديرگرايي مضمر در آن مفري مدرن براي اين معضل است، فرض بر مشخص بودن مسير آينده و يقين به حقانيت آن، بار سنگين مسووليت فردي انسانها را از روش آنها برميدارد. به اين ترتيب انسانها از نظر سوسياليستها به دو گروه تقسيم ميشوند، آنها كه در مسير تاريخ و در جهت نيل به جامعه آرماني و بر حق گام برميدارند و گروه دوم گمراهان و معاندان كه سهوا يا عمدا ميخواهند مسير تاريخ را منحرف سازند يا حركت آن را به تعويق اندازند. گمراهان را بايد به كمك «علم» و با نقد آگاهيهاي كاذب (ايدئولوژي) هدايت كرد و آنهايي را كه به خاطر حفظ منافع طبقاتي، سد راه تاريخ ميشوند بايد از ميان برداشت. معتقدان به سوسياليسم نگران آينده و انتخاب درست و متناسب با آن نيستند، همه چيز بر آنها معلوم و حجت بر آنها تمام است. يقين اطمينان بخش يكي از مهمترين جاذبههاي ايدولوژي سوسياليستي به ويژه براي جوامع سنتي درگير با دنياي مدرن است.
مسووليتپذيري روي ديگر سكه آزادي فردي است. آزادي انتخاب به طور منطقي معناي ديگري جز اين ندارد كه هر كس مسوول نتايج خوب و بد تصميمهاي خود است. انسانها بهرغم آنكه به طور طبيعي آزادي انتخاب را ترجيح ميدهند، اما در عين حال اغلب از مسووليت ناشي از نتايج احتمالي ناخوشايند آن گريزانند. مطلوب آنها آزادي بدون مسووليت است، ولي چنين چيزي در جوامع مدرن مبتني بر حقوق فردي (سوبژكيتو) و در راس آنها مالكيت خصوصي (فردي) ناممكن است. هرجا كه حقوق مالكيت فردي به دقت و روشني تعريف شود و معين شود حدود اختيارات (آزادي) و مسووليت افراد نيز به همان دقت و روشني معلوم خواهد بود. اما هرگاه كه مالكيت جمعي يا مشاع باشد مسووليتپذيري فردي ناگزير رنگ خواهد باخت. سوسياليسم با محدود كردن و در نهايت محو مالكيت خصوصي در واقع هرگونه مبناي مشخصي براي مسووليتپذيري و پاسخگويي را از بين ميبرد. از اينرو به تعبيري ميتوان گفت كه سوسياليسم سرزمين موعود مسووليتگريزان است، آنها كه در صدد حداقل كردن تلاش خود و حداكثر كردن بهرهمندي از محصول تلاش ديگران هستند. مالكيت جمعي در حقيقت معناي ديگري جز ايجاد گسست ميان اعمال افراد و نتايج مترتب بر آنها ندارد. گرچه تالي فاسد اين گسست از ميان رفتن انگيزه براي تلاش بيشتر و حتي ميتوان گفت رقابت در جهت حداقل كردن تلاش و نهايتا ناكارآمدي و اتلاف منابع است، اما به هر حال آسوده خيال كردن افراد در قبال مسووليت ناشي از تصميمها و اعمال احيانا نادرست آن جذابيت بيچون و چرايي دارد. در جوامع آزاد منطق رقابت و اضطراب مترتب آن بر انسانها حاكم است و هيچكس از نتيجه تلاش پرمشقت رقابتآميز خود در آينده مطمئن نيست. هر برندهاي به طور موقتي برنده است و هر آن در معرض خطر از دست دادن موقعيت خود و تبديل شدن به بازنده قرار دارد. بنابراين حتي برندهها نيز از زندگي خود خشنود نيستند و تشويش رقابت بر جان آنها مستولي است، اين دافعه رقابت و مسووليت بر جاذبه سوسياليسم ميافزايد زيرا در اين نظام منطق رقابتي جوامع آزاد جايي ندارد.
مسووليتپذيري روي ديگر سكه آزادي فردي است. آزادي انتخاب به طور منطقي معناي ديگري جز اين ندارد كه هر كس مسوول نتايج خوب و بد تصميمهاي خود است. انسانها بهرغم آنكه به طور طبيعي آزادي انتخاب را ترجيح ميدهند، اما در عين حال اغلب از مسووليت ناشي از نتايج احتمالي ناخوشايند آن گريزانند. مطلوب آنها آزادي بدون مسووليت استسوسياليسم را در واقع ميتوان نوعي بازگشت به ارزشهاي جمعي جوامع قبيلهاي و سنتي تلقي كرد. جوامعي كه در آنها مالكيت خصوصي (فردي) وجود ندارد و براي فرد هويتي مستقل از جمع قابل تصور نيست. ژانژاك روسو پيدايش نهاد مالكيت را آغاز انحطاط انسان متمدن ميدانست و براي كارل ماركس جامعه آرماني آينده (كمونيسم) همانند جوامع ابتدايي اوليه (كمون) فاقد نهاد مالكيت خواهد بود. نظم جامعه كمونيستي بر اين اصل استوار است كه انسانها به قدر توان خود كار كنند و به اندازه نياز خود از توليدات كل افراد جامعه سهم برند. به سخن ديگر، سهم هر كس تابعي از ميزان تلاش او نيست. حال پرسش اينجا است كه در چنين شرايطي چه انگيزهاي براي تلاش بيشتر افراد وجود دارد و براي ميل افراد به حداقل كردن كار و زحمت خود چه تدبيري ميتوان انديشيد؟ پاسخ سوسياليستها اين است كه انسان جامعه كمونيستي انسان تراز نويني است كه در پي منافع و اهداف شخصي نيست، نفع جمعي را به نفع فردي ترجيح ميدهد و كار كرن را نه زحمت، بلكه لذت تلقي ميكند. اين تصور آرماني از انسان تراز نوين جذابيت بسياري دارد، اما متاسفانه تصوري باطل و كاملا كاذب از انسان واقعي است. تجربه تاريخي سوسياليسم در قرن بيستم در جوامع مختلف نشان داد كه چگونه سراب انسان تراز نوين تلاش براي تغيير دادن ماهيت انسانها ميتواند خطرناك و فاجعهبار باشد. اما با اين حال جذابيت اين خيال آرماني به قدري است كه بسياري را همچنان به دنبال خود ميكشد. سوسياليسم تحقق آرزوهاي ناسازگار و ناممكن را وعده ميدهد و جذابيت آن شايد در همين نكته نهفته باشد.
وجوه مشترك زيادي ميان سوسياليسم و پوپوليسم وجود دارد كه مهمترين آنها ارزشهاي جمعگرايانه و آرمانگرايي خيالپردازانه و پيشگويانه است. پوپوليستها را ميتوان برادران ناتني سوسياسيستها دانست كه از هوش و خرد كمتري برخوردارند، اما شعارهاي احساسيتر و عامهپسندتري ميدهند و با هياهو و جنجال مدعي همگان از جمله برادران فرهيختهتر خود ميشوند.
پوپوليستها نسبت به سوسياليستها شعارهاي ملموستري ميدهند و گفتار آنها همانند جامعه آرمانيشان كمتر جنبه انتزاعي دارد.
جنگ قومي، عقيدتي و ملي ملموستر از مبارزه طبقاتي فراقومي و فراملي سوسياليستها است. پوپوليستها بهرغم آنكه ارزشهاي جمعي را تبليغ ميكنند و بر سودجويي خودخواهانه ثروتمندان ميتازند، اما با نهاد مالكيت به طور كلي مخالفتي ندارند.
از اين لحاظ ميتوان گفت كه انديشه آنها ناسازگاري دروني بيشتري نسبت به سوسياليستها دارد، اما در عوض براي عامه مردم كه به شدت و به طور غريزي به مالكيت شخصي تعلق خاطر دارند، جذابتر است.
برتريجويي نژادي، قومي يا ملي براي عوام شعار ملموستري از جامعه آرماني (انتزاعي) بی طبقه جهاني است. از اين لحاظ است كه مشاهده ميكنيم در مقاطعي از تاريخ قرن بيستم سوسياليستها براي پيش بردن سياستهاي خود به شعارهاي پوپوليستي متوسل شدهاند.
در هر صورت با توجه به اينكه اين دو مشرب فكري ريشههاي مشترك (ارزشهاي جمعگرايانه) دارند، عبور از يكي به ديگري به آساني امكانپذير است.
واژه كليدي پوپوليستها «مردم» است، آنها خود را وامدار مردم ميدانند و آنها را مخاطب قرار ميدهند، اما اينكه مصداق عيني مردم از نظر آنها چه كساني هستند روشن نيست.سوسياليستها، مردم يا به قول خودشان «خلق» را كساني ميدانند كه فاقد ابزار توليدند و مالك چيزي جز نيروي كار خود نيستند، اما واژه مردم نزد پوپوليستها كاملا مبهم است و مفهوم روشني ندارد.
با اينكه كلانثروتمندان دائما در معرض انتقاد آنها قرار دارند، اما به محض اينكه چنين افرادي سر به آستان سياسي آنها بسپارند جزيي از مردم تلقي ميشوند.
هر آنچه مردمي است خوب است، اما اينكه چه چيزي به طور مشخص مردمي است در واقع معلوم نيست.
مردم هيچ مسووليتي در قبال مشكلاتي كه با آنها درگير هستند مانند فقر، فساد و مسائل اجتماعي ندارند.
همه مشكلات از ناحيه ديگران يعني بيگانگان و غيرخوديها نشات ميگيرد.
هيچ فردي مسوول تصميمات خود و احيانا بدبختيهاي ناشي از آن نيست. واضح است كه اينگونه توجيه مسووليتگريزي جذابيت زيادي براي عوام دارد. پوپوليستها همه مصائب مردم را به توطئههايي از ناحيه برخي گروههاي ضدمردمي منتسب ميكنند و وعده ميدهند كه با خنثي كردن آنها و افشاي توطئهگران به زودي و به راحتي بر همه مشكلات غلبه خواهند كرد. البته آنها تحقق يافتن وعدههاي خود را در گرو پشتيباني بيقيد و شرط مردم از سياستهاي خود ميدانند و هرگونه خللي در اين پشتيباني را ناشي از توطئههاي دشمنان تلقي ميكنند. آنها خواهان مداخله مسوولانه افراد در تعيين سرنوشت خود نيستند، بلكه تنها تاييد جمعي و منفعلانه آنها را از سياستهاي پوپوليستي خود خواستارند.
پوپوليستها همانند سوسياليستها مسووليت فردي را از دوش انسانها برميدارند و از اين جهت موجبات آسودهخيالي آنها را فراهم ميآورند. تودههاي مردم كه بعضا مجذوب اين ايدئولوژيها ميشوند اغلب از هزينه سنگين اين سلب مسووليت از خود غفلت ميكنند. تعليق آزاديهاي فردي، ناكارآمدي، اتلاف منابع و فساد بهايي است كه براي اين مسووليتگريزي بايد پرداخت كرد. از اين رو ميتوان گفت كه مبلغان اين ايدئولوژيها به عمد يا به سهو دو عمل به شدت غيراخلاقي را مرتكب ميشوند، يكي سوءاستفاده از نقطه ضعف نفس انساني، يعني معامله نامشروع مسووليتگريزي در برابر آزادي و ديگري وعده رونق و رستگاري در حرف و سوق دادن مردم در عمل به سوي فلاكت و بدبختي.
منبع: www.rastak.com
/خ
واقعيت اين است كه برخي جذابيتهاي پنهان و در عينحال غيرقابل دفاع به لحاظ اخلاقي نيز در انديشههاي سوسياليستي و پوپوليستي وجود دارد كه هواداران آنها كمتر تمايلي به بحث درباره آنها دارند و معدود انديشمنداني از اين گروهها كه در اين خصوص سخن گفتهاند عموما جزو مرتدين اين نحلههاي فكري تلقي شدهاند. گريز از آزادي و مسووليتپذيري، امتناع از پذيرفتن اصل علمي عدم قطعيت دانش تجربي، ادعاي شناخت سير حوادث آينده و پافشاري صريح يا ضمني بر نوعی پيشگويي و پيامبرمآبي را شايد بتوان از مهمترين ويژگيهاي جذابيت پنهان سوسياليسم دانست.
كارل ماركس، مهمترين نظريهپرداز جنبشهاي سوسياليستي در قرن نوزدهم ميلادي، همانند بسياري ديگر از همفكران خود به نوعي دترمينيسم تاريخي اعتقاد داشت، يعني اينكه مسير حوادث تاريخ بشري از الگوي معين و اجتنابناپذيري تبعيت ميكند كه به روشني قابل شناخت و تبيين است و براساس آن سير محتوم رويدادهاي آينده را ميتوان پيشگويي كرد. طبق اين الگوي فكري، ماركس به پيروزي نهايي سوسياليسم در آينده نه چندان دور يقين داشت و معتقد بود كه ارادههاي فردي انسانها نميتواند مانع اين حركت كلي و اجتنابناپذير تاريخي گردد. واضح است كه اينگونه پيشگوييها كه حاكي از نوعي رويكرد «عرفاني» به تاريخ بشري است فاقد اعتبار علمي است، اما بدون ترديد براي كسانيكه به هر دليلي به سوسياليسم اعتقاد پيدا كردهاند ميتواند مايه تسلي و آسوده خيالي باشد. اگر سوسياليسم همانند آفتاب در افق تاريخ بشري بهطور اجتنابناپذيري طلوع خواهد كرد در اين صورت چه نيازي به تلاش فردي و مسووليتپذيري است؟ اگر با اراده مختار انسانها نتوان سير حوادث را تغيير داد، آزادي و مسووليت فردي چه معنايي پيدا ميكند؟ سوسياليسم بهرغم ماهيت انقلابي آن به طور تناقضآميز و ضمني حاوي پيامي از نوعي تقديرگرايي و تسليم به سرنوشت است. انسانها با اعمال خود تنها ميتوانند موجب تسريع يا تعويق اين حركت تاريخي محتوم شوند، اما قادر به تغيير مسير تاريخ نيستند. اين تقديرگرايي در عينحال توجيهكننده سركوب ضدانقلابيوني است كه طلوع خورشيد سوسياليسم را ميخواهند به تعويق اندازند. به سخن ديگر انسانها حتي در محدوده تنگ حركت محتوم تاريخ آزادي عمل ندارند، آنها تنها مجاز به يك انتخاب هستند و آن جامعه آرماني يا سوسياليسم است، هر انتخاب ديگري تبهكارانه و مستوجب مجازات است.
جذابيت تقديرگرايي در رها كردن انسانها از شك و ترديد و مسووليت سنگين انتخاب است. انسان مدرن كه شادمانه خود را آزاد از قيدوبندها و تكاليف جامعه سنتي ميبيند، در عين حال خود را با معضل بزرگ انتخاب و مسووليت ناشي از آن رودررو مييابد. انسان مقيد و مكلف تقديرگرا كمتر دچار نگراني، ترديد و تشويش است و آسوده خيال خود را تسليم سرنوشت ميكند. اما انسان رها شده مدرن مسير زندگي از پيش تعيين شدهاي در برابر خود ندارد و امكان انتخابهاي متعدد و مسووليتهاي فردي مترتب بر آنها او را به شدت مضطرب و آزرده ميكند. سوسياليسم و تقديرگرايي مضمر در آن مفري مدرن براي اين معضل است، فرض بر مشخص بودن مسير آينده و يقين به حقانيت آن، بار سنگين مسووليت فردي انسانها را از روش آنها برميدارد. به اين ترتيب انسانها از نظر سوسياليستها به دو گروه تقسيم ميشوند، آنها كه در مسير تاريخ و در جهت نيل به جامعه آرماني و بر حق گام برميدارند و گروه دوم گمراهان و معاندان كه سهوا يا عمدا ميخواهند مسير تاريخ را منحرف سازند يا حركت آن را به تعويق اندازند. گمراهان را بايد به كمك «علم» و با نقد آگاهيهاي كاذب (ايدئولوژي) هدايت كرد و آنهايي را كه به خاطر حفظ منافع طبقاتي، سد راه تاريخ ميشوند بايد از ميان برداشت. معتقدان به سوسياليسم نگران آينده و انتخاب درست و متناسب با آن نيستند، همه چيز بر آنها معلوم و حجت بر آنها تمام است. يقين اطمينان بخش يكي از مهمترين جاذبههاي ايدولوژي سوسياليستي به ويژه براي جوامع سنتي درگير با دنياي مدرن است.
مسووليتپذيري روي ديگر سكه آزادي فردي است. آزادي انتخاب به طور منطقي معناي ديگري جز اين ندارد كه هر كس مسوول نتايج خوب و بد تصميمهاي خود است. انسانها بهرغم آنكه به طور طبيعي آزادي انتخاب را ترجيح ميدهند، اما در عين حال اغلب از مسووليت ناشي از نتايج احتمالي ناخوشايند آن گريزانند. مطلوب آنها آزادي بدون مسووليت است، ولي چنين چيزي در جوامع مدرن مبتني بر حقوق فردي (سوبژكيتو) و در راس آنها مالكيت خصوصي (فردي) ناممكن است. هرجا كه حقوق مالكيت فردي به دقت و روشني تعريف شود و معين شود حدود اختيارات (آزادي) و مسووليت افراد نيز به همان دقت و روشني معلوم خواهد بود. اما هرگاه كه مالكيت جمعي يا مشاع باشد مسووليتپذيري فردي ناگزير رنگ خواهد باخت. سوسياليسم با محدود كردن و در نهايت محو مالكيت خصوصي در واقع هرگونه مبناي مشخصي براي مسووليتپذيري و پاسخگويي را از بين ميبرد. از اينرو به تعبيري ميتوان گفت كه سوسياليسم سرزمين موعود مسووليتگريزان است، آنها كه در صدد حداقل كردن تلاش خود و حداكثر كردن بهرهمندي از محصول تلاش ديگران هستند. مالكيت جمعي در حقيقت معناي ديگري جز ايجاد گسست ميان اعمال افراد و نتايج مترتب بر آنها ندارد. گرچه تالي فاسد اين گسست از ميان رفتن انگيزه براي تلاش بيشتر و حتي ميتوان گفت رقابت در جهت حداقل كردن تلاش و نهايتا ناكارآمدي و اتلاف منابع است، اما به هر حال آسوده خيال كردن افراد در قبال مسووليت ناشي از تصميمها و اعمال احيانا نادرست آن جذابيت بيچون و چرايي دارد. در جوامع آزاد منطق رقابت و اضطراب مترتب آن بر انسانها حاكم است و هيچكس از نتيجه تلاش پرمشقت رقابتآميز خود در آينده مطمئن نيست. هر برندهاي به طور موقتي برنده است و هر آن در معرض خطر از دست دادن موقعيت خود و تبديل شدن به بازنده قرار دارد. بنابراين حتي برندهها نيز از زندگي خود خشنود نيستند و تشويش رقابت بر جان آنها مستولي است، اين دافعه رقابت و مسووليت بر جاذبه سوسياليسم ميافزايد زيرا در اين نظام منطق رقابتي جوامع آزاد جايي ندارد.
مسووليتپذيري روي ديگر سكه آزادي فردي است. آزادي انتخاب به طور منطقي معناي ديگري جز اين ندارد كه هر كس مسوول نتايج خوب و بد تصميمهاي خود است. انسانها بهرغم آنكه به طور طبيعي آزادي انتخاب را ترجيح ميدهند، اما در عين حال اغلب از مسووليت ناشي از نتايج احتمالي ناخوشايند آن گريزانند. مطلوب آنها آزادي بدون مسووليت استسوسياليسم را در واقع ميتوان نوعي بازگشت به ارزشهاي جمعي جوامع قبيلهاي و سنتي تلقي كرد. جوامعي كه در آنها مالكيت خصوصي (فردي) وجود ندارد و براي فرد هويتي مستقل از جمع قابل تصور نيست. ژانژاك روسو پيدايش نهاد مالكيت را آغاز انحطاط انسان متمدن ميدانست و براي كارل ماركس جامعه آرماني آينده (كمونيسم) همانند جوامع ابتدايي اوليه (كمون) فاقد نهاد مالكيت خواهد بود. نظم جامعه كمونيستي بر اين اصل استوار است كه انسانها به قدر توان خود كار كنند و به اندازه نياز خود از توليدات كل افراد جامعه سهم برند. به سخن ديگر، سهم هر كس تابعي از ميزان تلاش او نيست. حال پرسش اينجا است كه در چنين شرايطي چه انگيزهاي براي تلاش بيشتر افراد وجود دارد و براي ميل افراد به حداقل كردن كار و زحمت خود چه تدبيري ميتوان انديشيد؟ پاسخ سوسياليستها اين است كه انسان جامعه كمونيستي انسان تراز نويني است كه در پي منافع و اهداف شخصي نيست، نفع جمعي را به نفع فردي ترجيح ميدهد و كار كرن را نه زحمت، بلكه لذت تلقي ميكند. اين تصور آرماني از انسان تراز نوين جذابيت بسياري دارد، اما متاسفانه تصوري باطل و كاملا كاذب از انسان واقعي است. تجربه تاريخي سوسياليسم در قرن بيستم در جوامع مختلف نشان داد كه چگونه سراب انسان تراز نوين تلاش براي تغيير دادن ماهيت انسانها ميتواند خطرناك و فاجعهبار باشد. اما با اين حال جذابيت اين خيال آرماني به قدري است كه بسياري را همچنان به دنبال خود ميكشد. سوسياليسم تحقق آرزوهاي ناسازگار و ناممكن را وعده ميدهد و جذابيت آن شايد در همين نكته نهفته باشد.
وجوه مشترك زيادي ميان سوسياليسم و پوپوليسم وجود دارد كه مهمترين آنها ارزشهاي جمعگرايانه و آرمانگرايي خيالپردازانه و پيشگويانه است. پوپوليستها را ميتوان برادران ناتني سوسياسيستها دانست كه از هوش و خرد كمتري برخوردارند، اما شعارهاي احساسيتر و عامهپسندتري ميدهند و با هياهو و جنجال مدعي همگان از جمله برادران فرهيختهتر خود ميشوند.
پوپوليستها نسبت به سوسياليستها شعارهاي ملموستري ميدهند و گفتار آنها همانند جامعه آرمانيشان كمتر جنبه انتزاعي دارد.
جنگ قومي، عقيدتي و ملي ملموستر از مبارزه طبقاتي فراقومي و فراملي سوسياليستها است. پوپوليستها بهرغم آنكه ارزشهاي جمعي را تبليغ ميكنند و بر سودجويي خودخواهانه ثروتمندان ميتازند، اما با نهاد مالكيت به طور كلي مخالفتي ندارند.
از اين لحاظ ميتوان گفت كه انديشه آنها ناسازگاري دروني بيشتري نسبت به سوسياليستها دارد، اما در عوض براي عامه مردم كه به شدت و به طور غريزي به مالكيت شخصي تعلق خاطر دارند، جذابتر است.
برتريجويي نژادي، قومي يا ملي براي عوام شعار ملموستري از جامعه آرماني (انتزاعي) بی طبقه جهاني است. از اين لحاظ است كه مشاهده ميكنيم در مقاطعي از تاريخ قرن بيستم سوسياليستها براي پيش بردن سياستهاي خود به شعارهاي پوپوليستي متوسل شدهاند.
در هر صورت با توجه به اينكه اين دو مشرب فكري ريشههاي مشترك (ارزشهاي جمعگرايانه) دارند، عبور از يكي به ديگري به آساني امكانپذير است.
واژه كليدي پوپوليستها «مردم» است، آنها خود را وامدار مردم ميدانند و آنها را مخاطب قرار ميدهند، اما اينكه مصداق عيني مردم از نظر آنها چه كساني هستند روشن نيست.سوسياليستها، مردم يا به قول خودشان «خلق» را كساني ميدانند كه فاقد ابزار توليدند و مالك چيزي جز نيروي كار خود نيستند، اما واژه مردم نزد پوپوليستها كاملا مبهم است و مفهوم روشني ندارد.
با اينكه كلانثروتمندان دائما در معرض انتقاد آنها قرار دارند، اما به محض اينكه چنين افرادي سر به آستان سياسي آنها بسپارند جزيي از مردم تلقي ميشوند.
هر آنچه مردمي است خوب است، اما اينكه چه چيزي به طور مشخص مردمي است در واقع معلوم نيست.
مردم هيچ مسووليتي در قبال مشكلاتي كه با آنها درگير هستند مانند فقر، فساد و مسائل اجتماعي ندارند.
همه مشكلات از ناحيه ديگران يعني بيگانگان و غيرخوديها نشات ميگيرد.
هيچ فردي مسوول تصميمات خود و احيانا بدبختيهاي ناشي از آن نيست. واضح است كه اينگونه توجيه مسووليتگريزي جذابيت زيادي براي عوام دارد. پوپوليستها همه مصائب مردم را به توطئههايي از ناحيه برخي گروههاي ضدمردمي منتسب ميكنند و وعده ميدهند كه با خنثي كردن آنها و افشاي توطئهگران به زودي و به راحتي بر همه مشكلات غلبه خواهند كرد. البته آنها تحقق يافتن وعدههاي خود را در گرو پشتيباني بيقيد و شرط مردم از سياستهاي خود ميدانند و هرگونه خللي در اين پشتيباني را ناشي از توطئههاي دشمنان تلقي ميكنند. آنها خواهان مداخله مسوولانه افراد در تعيين سرنوشت خود نيستند، بلكه تنها تاييد جمعي و منفعلانه آنها را از سياستهاي پوپوليستي خود خواستارند.
پوپوليستها همانند سوسياليستها مسووليت فردي را از دوش انسانها برميدارند و از اين جهت موجبات آسودهخيالي آنها را فراهم ميآورند. تودههاي مردم كه بعضا مجذوب اين ايدئولوژيها ميشوند اغلب از هزينه سنگين اين سلب مسووليت از خود غفلت ميكنند. تعليق آزاديهاي فردي، ناكارآمدي، اتلاف منابع و فساد بهايي است كه براي اين مسووليتگريزي بايد پرداخت كرد. از اين رو ميتوان گفت كه مبلغان اين ايدئولوژيها به عمد يا به سهو دو عمل به شدت غيراخلاقي را مرتكب ميشوند، يكي سوءاستفاده از نقطه ضعف نفس انساني، يعني معامله نامشروع مسووليتگريزي در برابر آزادي و ديگري وعده رونق و رستگاري در حرف و سوق دادن مردم در عمل به سوي فلاكت و بدبختي.
منبع: www.rastak.com
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}